آوا



این داستان رو که شنیدم خیلی ازش خوشم اومد و تصمیم گرفتم که فایل صوتی اون رو بسازم تا حسو حال بهتری داشته باشه

لطفا نظر یادتون نره

لینک دانلود فایل صوتی گنجشک و خدا :

http://s2.picofile.com/file/8261643400/gonjeshk_va_khoda_ava_avablog_ir_.mp3.html

متن داستان رو براتون قرار میدم . ( البته توی فایل صوتی کمی تغییرش دادم حتما گوش کنیدش .

روز ها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.

فرشتگان سراغش را از خدا می‌گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می‌گفت: می آید؛ من تنها گوشی هستم که غصه‌هایش را می‌شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می‌دارد.
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیج نگفت.

و خدا لب به سخن گشود: با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.

گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم؟ کجای دنیا را گرفته بود؟” و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین کار پر گشودی.

گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی.

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.

ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت.

های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مطالب اینترنتی Monica saatdokhtaranehkodak مداحي ومولودي هاي ناب زندگیمون قصه نیست و نبود appkade1234 kohezestanhotels معرفي کتاب dabestanhamzeh اخبار بازيگران